چگونه قیام امام صادق (علیه السلام) منحرف شد؟ (3)
ترفندهای مذموم و ناپسند بنی عباس در به قدرت رسیدن :
3. انکار سلسلهی امامت :
تاریخ نقل میکند که در کوفه، وقتی ابوالعباس -اولین خلیفهی عباسی- را بر منبر مسجد کوفه نشاندند تا برای او بیعت بگیرند، چون میدانستند مردم نمیتوانند فیالبداهه آنها را بپذیرند، عموی ابوالعباس در پلهی دوم منبر ایستاد و خطاب به مردم گفت که مردم بدانید بعد از رحلت پیغمبر تا امروز جز علی بنابیطالب تاکنون هیچ خلیفهی حقی روی زمین نیامده است.
در اینجا دقیقاً اشاره میکند که ما شیعه هستیم و همهی خلفا را غاصب میدانیم و فقط علی علیهالسلام را حق میدانیم و بعد از آن هم ابوالعباس را به عنوان خویشاوند پیغمبر قبول داریم. اما از ترس اینکه مردم سؤال کنند که با وجود سقوط بنیامیه، چرا عموزادههای پیغمبر در رأس قدرت قرار بگیرند، ولی فرزندان خود پیغمبر نباشند. لذا عباسیان که ابتدا اعتقادات شیعی داشتند، اعتقادات خود را عوض کردند و نهتنها امامت اهل بیت علیهالسلام را انکار نمودند، بلکه مروج مذهب تسنن شدند. لذا عباسیان که ابتدا اعتقادات شیعی داشتند، اعتقادات خود را عوض کردند و نهتنها امامت اهل بیت علیهالسلام را انکار نمودند، بلکه منصور عباسی دومین خلیفهی عباسیان و قاتل امام صادق علیهالسلام سعی میکرد تا مقام علمی و موقعیت امام را مخدوش کند.
4. ادعای خلافت از طریق نَسَب :
در این زمینه عباسیان از دو طریق عمل کردند:
نخست تمسک به قاعدهی «عول و تعصیب» -از اختصاصات فقه اهل سنت- بود. این قاعده بیان میکرد که در وراثت، اصل بر ذکوریت است. اگر کسی از دنیا برود و فرزند ذکور نداشته باشد، اما عمو داشته باشد، عمو در وارث بودن، أولی بر دختر متوفی است. لذا بنیعباس اینگونه تمسک کردند که وقتی پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم از دنیا رفت، چون فرزند ذکوری نداشتند، با بودن عباس، عموی پیغمبر که جد بنیعباس محسوب میشد، در حقیقت عباس وارث پیغمبر بوده است ولذا با توجه به آنکه غاصبان در آن زمان بنیهاشم را کنار زدند، اما حالا موقعیت دست بنیعباس افتاده و آنها وارثان حقیقی پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم هستند.
دوم از طریق محمد بن حنفیه، فرزند امیرالمؤمنین علی علیهالسلام؛ او که یک تزلزلی در اعتقاداتش بود، مقابل امام سجاد علیهالسلام ایستاد و مدعی امامت شد، اما بعدها از این دیدگاه عدول کرد. پس از مرگ او عدهای مدعی شدند که او امام بوده و پس از او امامت به فرزندش ابوهاشم رسیده است. ابوهاشم هم ظاهراً ادعاهایی داشت.
تاریخنگاران عباسی نقل میکنند که وقتی دستگاه خلافت اموی ابوهاشم را مسموم کردند و او مرگ خودش را قطعی دید، به محمد بن علی بن عبدالله بن عباس -پدر این بنیعباس که به قدرت رسیدند- وصیت کرد و گفت دعوتی که من به عهده داشتم، به تو واگذار می کنم. با توجه به همین مسئله، بنیعباس ادعا کردند که اگر حکومت و خلافت هم در خاندان علی بن ابیطالب علیهالسلام بوده، به محمد بن حنفیه رسیده بود. محمد نیز به پسرش ابوهاشم داد و خود ابوهاشم نیز آن را دو دستی تقدیم پدر ما کرد ولذا حاکمیت از این طریق هم در خاندانشان مشروعیت دارد.
بنیعباس با این ترفندها در برابر اقدامات اساسی امام صادق علیهالسلام که تلاش داشتند با معرفتافزایی در بین مردم آنها را متوجه حق و حقیقت کنند، ایستادند و مانع تحقق اهداف عالیهی امام صادق علیهالسلام شدند. آنها با فریب و مکر توانستند حرکتی را که بر ضد بنیامیه در جامعه پدید آمده بود، به سوی مطامع خودشان سوق دهند.
منبع :
دکتر محمدحسین رجبی دوانی
https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=20960

786